یادداشت

يادكردي از عالم وارسته مرحوم آيت‌الله سيدجواد خامنه‌اي (رض) به همراه خاطره‌اي ماندگار از رهبر معظم انقلاب اسلامي

حدود چهل سال پيش در يكي از سفرها كه به مشهد مقدس مشرف شده بودم، توفيقي يار شد تا خدمت يكي از عالمان مهذب و باتقوا شرفياب شوم. اين عالم پرهيزكار حضرت آيت‌الله حاج سيدجواد خامنه‌اي والد بزرگوار رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت‌الله خامنه‌اي (مدظله‌العالي) بود. خانه‌اي كه اين روحاني وارسته در آن مي‌زيست، منزلي بسيار ساده و قديمي و با امكانات محدودي بود كه در وهله اول بسيار متعجب شدم ايشان با اينكه فرزندان نامداري دارد و حداقل يكي از آنها رئيس‌جمهور كشور است و ديگران نيز هر كدام داراي مقامات و مراتبي هستند، مع‌ذلك در چنين خانه‌اي محقر و ساده و در يك اتاق كوچك شايد 9 متري در كنار انبوهي از كتاب‌هاي بسيار قديمي زندگي مي‌كند و عجيب‌تر آنكه اين پيرمرد و پيرزن سالخورده خدمتكاري نداشتند و در عين حال با ميهمان اينقدر گشاده‌رو بودند و من خود شرمنده شدم كه چرا مزاحمت براي آنها ايجاد كرده‌ام، مخصوصاً وقتي كه عيال ايشان سيني چايي را در دست گرفته و با زحمت از پله‌هاي طبقه پائين به بالا مي‌آمد تا از ميهمان پذيرايي كند. به هر حال صفا و ساده‌زيستي آنها بسيار مرا تحت تأثير قرار داد، البته قبلاً از مراتب تقدس و تقوي و پرهيزكاري حضرت آيت‌الله حاج سيدجواد خامنه‌اي(رض) شنيده بودم، ولي مشاهده وضع و حال زندگي ايشان كه در عين توانايي، ساده‌زيستي و ذي‌طلبگي را پيشه خود كرده بودند، بسيار درس‌آموز بود.

در اين ديدار ايشان توصيه فرمودند كه هر وقت براي زيارت حضرت امام علي‌بن موسي‌الرضا(ع) به مشهد مشرف مي‌شويد، سعي كنيد از زيارت جامعه كبيره غافل نشويد و اين را هم مطمئن باشيد كه حضرت به عموم زائرين نظر لطف دارند و زائري نيست كه از زيارت مشهد مقدس بي‌بهره برگردد.

در مراتب علمي حضرت آيت‌الله سيدجواد خامنه‌اي(ره) همين بس كه ايشان از سه مرجع عظيم‌الشأن در نجف اشرف يعني حضرات آيات عظام: ميرزا محمدحسين نائيني، سيدابوالحسن اصفهاني، شيخ محمدحسين غروي اصفهاني (مشهور به كمپاني) اجازات اجتهادي خود را دريافت كرد. ايشان پس از مراجعت از نجف در مشهد مقدس اقامت مي‌كنند و در مسجد جامع گوهرشاد و مسجد صديقي يا مسجد ترك‌ها در بازار فرش‌فروشها در نزديكي حرم مطهر اقامه نماز جماعت مي‌كردند و از آنجا كه در زهد و قداست براي عموم متدينين شناخته شده بودند بسياري از مقدسين مشهد در نماز جماعت ايشان حاضر مي‌شدند.

* دليل عمامه سفيد بر سر داشتن در منزل

يكي از مراتب قداست ايشان رعايت بسياري از مستحبات بود كه به عنوان نمونه وقتي در نماز جماعت ايشان شركت كردم با عمامه مشكي و نماد سيادت بودند ولي در منزل با عمامه سفيد در اتاق كتابخانه‌شان نشسته بودند و چون بسيار تعجب كردم از ايشان پرسيدم، حضرت آقا شما كه سيد هستيد چرا عمامه سفيد بر سر گذاشته‌ايد كه ايشان پاسخ دادند: «استحباب در اين است كه انسان هميشه يك دستار سفيدي بر سر داشته باشد و من چون سيد هستم هرگاه بيرون و مسجد مي‌روم با عمامه مشكي مي‌روم ولي به محض اينكه به خانه مي‌آيم عمامه‌ام را عوض مي‌كنم و عمامه سفيد را بر سر مي‌گذارم» اين ماجرا نمونه‌اي از رعايت مستحبات توسط اين عالم مهذب بود و از مراتب زهد و قناعت ايشان هم حرف‌هاي زيادي هست كه مطلب به درازا مي‌كشد.

ديدار حضرت آيت‌الله حاج سيدجواد خامنه‌اي(ره) كه براستي تجسم تقوا و فضيلت بود، برايم بسيار مغتنم و روحبخش بود، دوست داشتم همچنان در محضر ايشان بنشينم و جمال ايشان را زيارت كنم، ولي با نزديك شدن اذان ظهر و آماده شدن ايشان براي تجديد وضو و نماز از خدمت ايشان مرخص شدم، ولي با خاطره‌اي دلنشين و شايد نورانيت سفر ما در آن سال، همين فيض ملاقات ايشان بود.

 

* خاطره‌اي ماندگار از رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت‌الله خامنه‌اي (مدظله‌العالي)

اينجا مناسب مي‌دانم به انگيزه فرا رسيدن پانزدهم تيرماه سالروز درگذشت حضرت آيت‌الله حاج سيدجواد خامنه‌اي(رض) و گراميداشت اين عالم فرزانه به خاطره زيبايي از زبان رهبر معظم انقلاب اشاره داشته باشيم كه روزي در ضمن درس اخلاق در جمع پاسداران در اهميت احسان به والدين چنين بيان فرمودند:

«بنده اگر در زندگي خود در هر زمينه‌اي توفيقاتي داشته‌ام، وقتي محاسبه مي‌كنم، به نظر مي‌رسد كه اين توفيقات بايد از يك كاري كه من براي يكي از والدينم كرده‌ام، باشد.

مرحوم پدرم در سنين پيري تقريباً بيست و چند سال قبل از فوتش، كه مرد 70 ساله‌اي بود به بيماري آب‌چشم كه چشم انسان را نابينا مي‌كند، دچار شد.بنده آن وقت در قم بودم. تدريجاً در نامه‌هايي كه ايشان براي ما مي‌نوشت، اين روشن شد كه ايشان چشمش درست نمي‌بيند من به مشهد آمدم و ديدم كه چشم ايشان محتاج دكتر است. مدتي ايشان را به دكتر بردم و بعد براي تحصيل به قم برگشتم، چون من از قبل ساكن قم بودم.باز ايام تعطيل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و كمي به ايشان رسيدگي كردم و دوباره براي تحصيلات به قم برگشتم اما معالجه پيشرفتي نمي‌كرد. در سال 1343 بود كه من ناچار شدم ايشان را به تهران بياورم. چون معالجات در مشهد جواب نمي‌داد، اميدوار بودم كه دكترهاي تهران، چشم ايشان را خوب خواهند كرد.

به چند دكتر كه مراجعه كرديم ما را مأيوس كردند، گفتند: هر دو چشم ايشان معيوب شده و قابل معالجه و اصلاح نيست. البته بعد از دو،‌ سه سال يك چشم ايشان معالجه شد و تا آخر عم هم چشمشان مي‌ديد، اما در آن زمان مطلقاً نمي‌ديد و بايد دستشان را مي‌گرفتيم و راه مي‌برديم. لذا براي من غصه درست شده بود. اگر پدر را رها مي‌كردم و به قم مي‌آمدم، ايشان مجبور بود گوشه‌اي در خانه بنشيند و قادر به مطالعه و معاشرت و هيچ كاري نبود، و اين براي من خيلي سخت بود. ايشان با من هم يك انس به خصوصي داشت. با برادرهاي ديگر اين قدر انس نداشت. با من دكتر مي‌رفت و برايش آسان نبود كه با ديگران به دكتر برود.

بنده وقتي نزد ايشان بودم برايشان كتاب مي‌خواندم و با هم بحث علمي مي‌كرديم و از اين رو با من مأنوس بود. برادرهاي ديگر اين فرصت را نداشته و يا نمي‌شد. به هر حال من احساس كردم كه اگر ايشان را در مشهد تنها رها كنم و خودم برگردم و به قم بروم. ايشان به يك موجود معطل و از كارافتاده تبديل مي‌شود و اين مسأله براي ايشان بسيار سخت بود. براي من هم خيلي ناگوار بود. از طرف ديگر اگر مي‌خواستم ايشان را همراهي كنم و از قم دست بردارم،‌ اين هم براي من غيرقابل تحمل بود. زيرا با قم انس گرفته بودم و تصميم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم. اساتيدي كه من در آن زمان داشتم، به‌خصوص بعضي از آنها، اصرار داشتند كه من از قم نروم. مي‌گفتند اگر تو در قم بماني ممكن است كه براي آينده مفيد باشي؛ خود من هم خيلي دلبسته بودم كه در قم بمانم، بر سر يك دوراهي گير كرده بودم. اين مسأله در اوقاتي بود كه ما براي معالجه ايشان به تهران آمده بوديم. روزهاي سختي را من در حال ترديد گذراندم.

يك روز ديگر خيلي ناراحت بودم و شديداً در حال ترديد و نگراني و اضطراب به سر مي‌بردم. البته تصميم من بيشتر بر اين بود كه ايشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم. اما چون برايم خيلي سخت و ناگوار بود، به سراغ يكي از دوستانم كه در همين چهارراه حسن‌آباد تهران منزلي داشت رفتم، مرد اهل معنا و آدم بامعرفتي بود.

ديدم خيلي دلم تنگ شده، تلفن كردم و گفتم: شما وقت داريد كه من پيش شما بيايم؟

گفت: بله،‌ عصر تابستاني بود كه من به منزل ايشان رفتم و قضيه را گفتم. گفتم كه من خيلي دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتي من هم همين است وا ز طرفي نمي‌توانم پدرم را با اين چشم نابينا تنها بگذارم، برايم سخت است. از طرفي هم اگر بنا باشد پدرم را همراهي كنم من دنيا و آخرتم را در قم مي‌بينم و اگر اهل دنيا هم باشم دنياي من در قم است، ‌اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است، دنيا و آخرت من در قم است. من بايد از دنيا و آخرتم بگذرم كه با پدرم بروم و در مشهد بمانم. تأمل مختصري كرد و گفت: شما بيا يك كاري بكن و براي خدا از قم دست بكش و برو در مشهد بمان، خدا دنيا و آخرت تو را مي‌تواند از قم به مشهد منتقل كند. من تأملي كردم و ديدم عجب حرفي است. انسان مي‌تواند با خدا معامله كند! من تصور مي‌كردم دنيا و آخرت من در قم است: اگر در قم مي‌ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه قم علاقه داشتم و هم به آن حجره‌اي كه در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلاً از قم دل نمي‌كندم؛ و تصورم اين بود كه دنيا و آخرت من در قم است. ديدم اين حرف خوبي است و براي خاطر خدا، پدر را به مشهد مي‌بردم و پهلويش مي‌مانم. خداي متعال هم اگر اراده كرد مي‌تواند دنيا و آخرت من را از قم به مشهد بياورد. تصميم را گرفتم. دلم باز شد و ناگهان از اين رو به آن رو شدم؛ يعني كاملاً راحت شدم، و همان لحظه تصميم را گرفتم و با حال بشاش و آسودگي به منزل آمدم.

والدين من كه ديده بودند كه من چند روزي است ناراحتم، تعجب كردند، كه من بشاشم، گفتم: بله؛ من تصميم را گرفتم كه به مشهد بيايم. آنها هم اول باورشان نمي‌شد، از بس اين تصميم را امر بعيدي مي‌دانستند كه من از قم دست بكشم.

خلاصه آن‌كه به مشهد رفتم و خداي متعال توفيقات زيادي به ما داد.

به هر حال به دنبال كار و وظيفه خود رفتم، اگر بنده در زندگي توفيقي داشتم، اعتقادم اين است كه ناشي از همان برّي است كه نسبت به پدر، بلكه به پدر و مادرم انجام داده‌ام. اين قضيه را گفتم براي اين‌كه شما توجه بكنيد كه مسأله چقدر در پيشگاه پروردگار مهم است.»

لازم به ذكر است كه رهبري معظم پس از مراجعت از قم به مشهد، ضمن رسيدگي و خدمتگزاري به پدر و مادر، به فعاليت علمي خود هم به‌شدت ادامه دادند و از محضر بزرگاني چون حضرات آيات: سيدمحمدهادي ميلاني، شيخ مجتبي قزويني و شيخ هاشم قزويني و ديگر بزرگان كسب فيض كردند و به مراتب والاي اجتهاد نيز دست يافتند و همزمان به فعاليت‌هاي انقلابي و مبارزاتي هم مي‌پرداختند كه شرح آنها فرصت جداگانه‌اي مي‌طلبد.

والسلام علي عبادالله‌الصالحين

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا